من از دیدن فیلم Another Round خیلی لذت بردم. موضوع جالب؛ بازیگریهای عالی؛ فیلمبرداری و نورپردازی و موسیقی و صدا و احتمالا دیگر مسائل فنی که من ازشان سر در نمیآورم هم بینقص بودند. طنزِ به اندازه، که تحمل فیلم را برای مخاطب کم حوصله، آسان کند و درامِ به اندازه که فیلم در اندازهٔ یک اثر معمولی نماند و با تاثیر احساسی، در یاد مخاطب بماند.
داستان فیلم در این مورد است که فیلسوفی گفته که به نظرش الکل در خون انسان، کمتر از حد طبیعی است! سخنی که به سختی میشود معنایی برای آن در نظر گرفت! ۴ معلم تلاش میکنند این حرف را به صورت عملی بسنجند. یعنی الکل خونشان را به حد طبیعی برسانند و ببینند چه تاثیری دارد.
[از این جا به بعد حاوی اسپویل است.]
هر چند که فیلمی نیست که با اسپویل شدن خراب شود. یعنی من خودم بار دوم هم که میدیدمش، به اندازهٔ بار اول از آن لذت بردم. حرف فیلم در مورد این است که ما زندگی را زیادی جدی میگیریم. کمی مستی برای زندگیِ طبیعی، لازم است.
و در انتقال این پیام به شدت موفق بود.
اما موضوع دیگری که نظر من را جلب کرد، تاثیر روابط در زندگی بود. این که رابطه داشتن، مسئولیت میآورد و آزادی آدم را محدود میکند.
آزادترین شخص در این جمع، تامی بود. کسی که تنها زندگی میکرد و مسئولیتی در قبال هیچ کس، غیر از سگ پیرش، نداشت. حتی از نظر شغلی هم، به عنوان یک مربی ورزش، نسبت به عملکردش حساسیت کمتری در مقایسه با دیگر معلمهای مدرسه بود. در آخر هم تنها کسی که توانایی تحمل حدی از سرخوشی و لغزش را نداشت، او بود. دیگرانی که در بند روابط بودند، با آزادی کمتر، ثبات بیشتری داشتند و توانستند از مرحلهٔ سوم آزمایش هم جان سالم به در ببرند اما این انحراف از مسیر برای او زیادی بود.
کسی که تنها زندگی میکند، درست است که در گیر مسئولیتها و محدودیتها نیست، اما از تکیه کردن به دیگران هم محروم میشود. این فقط در مورد کمکِ مستقیم دیگران نیست. وجود دیگران در زندگی ما، تاثیری ذهنی و رفتاری هم در ما میگذارد.
برای مثال من اگر با خانوادهام زندگی کنم، ممکن است دیگر به راحتی نتوانم شب را بیرون بگذرانم. نه این که آنها واقعا حرفی به من بزنند، وجودشان خط قرمزهایی در نگاه من ایجاد میکند.
آزاد (کم مانده تا از صفحه بیافتد بیرون) | وابسته |
محدودیت و ثبات، با هم میآیند. هر دو یک چیزند. ما به آن چیز میگوییم رابطه.
در آخر، نکات زیر هم به ذهنم میآید که همه به نوعی تکرار همان حرفهای بالا هستند:
- آزادی، آن قدرها هم مقدس نیست. مخصوصا اگر تعریفی برایش نداشته باشیم.
- ثبات ارزش است؟ نمیدانم؛ من حدی از ثبات را در افراد میپسندم. با شخص بیثبات، نمیشود رابطهٔ سالمی برقرار کرد.
- فرار از تعهد، و در نتیجه بینصیب بودن از ثبات، ریسکِ سرخوشی را بالا میبرد. با انتخابِ حساب شدهٔ روابط، میتوان از مزایای تعهد به خوبی بهرهمند شد.
- تعهدهای بیش از حد، میتواند آن قدر ما را محدود کند که جای هیچ گونه سرخوشی باقی نماند.
- کمی مستی و سرخوشی برای زندگی ضروری است.
- برای سرخوشیِ کافی و مطمئن، داشتن ارتباط، ضروری است.
- این سرخوشی فقط مصرف الکل نیست. شاید اوج لذت این معلمان، نه از مستی در بار، که از مستی در مدرسه بود. در چشم من، ماهیت این رفتار، بیشتر فراتر رفتن از چارچوبها بود، تا مصرف الکل. هماهنگ کردن برنامهٔ قایق سواری، بدون توجه به همهٔ محدودیتها هم نمونهای از این سرخوشی است. شاید گاهی یک تنوع بدون دلیلِ قانع کننده، بتواند شادی آفرین باشد. همواره خوب بودن، همواره منطقی بودن و همواره هوشیار بودن خسته کننده و حوصله سر بر است.
- فقط کمی سرخوشی ضروری است. مستی زیاد میتواند برای دیگران آزار دهنده باشد (اصلا ارتباطِ رابطه و سرخوشی همین جاست.) و حتی منجر به فاجعه شود.