یه سری از اتفاقات مهم از زمان مرگ معاویه تا واقعه کربلا گفته میشه و کنار هر اتفاق یه بخش ادبیطور هست که نگاه نویسنده به اون اتفاق رو میگه. یه کتاب تاریخی نیست و نباید توقع داشت که به همهٔ وقایع مهم پرداخته باشه. از طرفی طبق چیزی که تو مقدمه اومده، این کتاب کامل نشده بوده و یه سری یادداشت بوده. شاید وقایع دیگهای هم بوده که شهید آوینی میخواسته بهشون بپردازه اما فرصت نشده. با این همه قسمتهای تاریخی مستند و حساب شده به نظر میرسه. من منابع رو نرفتم چک کنم ولی انگار به نقلهای محکمتر ارجاع داده شده و اگه جایی از نقلی که اعتبار کمتری داره چیزی اومده یا نقلهای متفاوتی بوده، صریحا تو متن اومده.
جالبتر از اون، عمق نگاه شهیده. فقط به تعریف وقایع نپرداخته و سعی کرده یه سطح عمیقتر به اتفاقات نگاه کنه و حرفایی زده که بعضا برای من جالب بود. مثلا در مورد دعوتنامههای کوفیان به امام (ع) میگه اینا همهٔ دعوت کنندهها شیعه و دوستدار امام نبودن. بعد از این که مرکز حکومت از کوفه به شام منتقل میشه، اینا به نوعی به حاشیه رفته بودن. حالا خیلی از اینا میخواستن دوباره یه جوری جایگاه قبلیشون رو پیدا کنن و حس میکردن با این قیام دوباره به قدرت میرسن. بعد هم که در اثر ترس از شایعات در مورد سپاه شام، حس کردن زورشون نمیرسه و نظرشون تغییر کرده. یا حتی ممکنه یه عده از همون اول، همزمان هم برای امام (ع) دعوتنامه فرستاده بودن و هم با شام در حال مکاتبه بودن که اگه هر کدوم جور شد سر اینا بیکلاه نمونه.
کتاب از نظر ادبی هم ارزشمنده. این اولین برخورد من با هنر شهید آوینی بود. (البته به جز جملههای روی سنگ قبر شهدای گمنام.) قلمش که بعضا برام جالب بود. بعضی جملهها تکراری بودن که فکر کنم به خاطر اینه که کتاب ویرایش نهایی نشده بوده؛ البته به اندازهای نبود که آزار دهنده باشه.
اما نکتهٔ جالبش برای من، نگاه شهید به کلیت مسئلهٔ عاشورا بود. شاید پررنگترین حرف کتاب، «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» بود. تو تمام کتاب روی این نکته تاکید میشد که قضیه تموم نشده. این نیست که یه اتفاقی افتاده باشه و تموم شده باشه و دیگران فقط تماشاچی این اتفاق باشن. همه به نوعی درگیر این امتحان هستن و نمیشه ازش فرار کرد. این فقط یه داستان نیست که ما الان وظیفهمون نشستن و گریه کردن برای امام (ع) و یارانش باشه. چه بسا همون زمان هم بودن کسانی که به موقعش دست به کار نشدن اما بعدش به گریه و زاری پرداختن. حالا هم هنوز قضیه تموم نشده. همین الان هم میشه به «هل من ناصر» امام (ع) لبیک گفت و به یاران امام پیوست و به همون درجات رسید. همون طور که میشه الانم درگیر دنیا شد و سستی کرد و حتی مسیر امام (ع) رو سد کرد. این نگاهِ جاری بودنِ واقعهٔ کربلا تو زمان و مکان، هم امیدوار کنندهس، هم مسئولیتآفرین و دلهرهزا. حالا من هر چی بگم نمیتونم منظور رو برسونم، باید خود کتاب رو بخونید تا بفهمین چی میگم.
و تو، ای آن که در سال شصت و یکم هجری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بودهای و اکنون، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت، پای به سیاره زمین نهادهای، نومید مشو، که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه خون توست و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاک از پای ارادهات بگشایی و از خود و دلبستگیهایش هجرت کنی و به کهف حَصینِ لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان، خود را به قافله سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی...
یاران! شتاب کنید، قافله در راه است. می گویند که گناهکاران را نمی پذیرند؟ آری، گناهکاران را در این قافله راهی نیست ... اما پشیمانان را می پذیرند.