وبلاگِ خوشی : کتاب | حدیث بندگی و دلبردگی

تفاوت خدای فیلسوفان و خدای پیامبران در این است که خدای پیامبران را می‌توان به دعا خواند، اما دربارهٔ خدای فیلسوفان فقط باید جدال و جنجال کرد. فیلسوفان همچون ریاضیدانانی که به حل معمایی ریاضی مشغولند، گره از کار فروبستهٔ خدا می‌گشایند، اما پیامبران همچون عاشقانی که با معشوقی نازنین نرد عشق می‌بازند، سخن از لطف و لطافت آن محبوب جمیل می‌گویند و دست مردم را در دستان نرم و پرنوازش او می‌گذارند.

این کتاب در مورد دعاست.
جسته و گریخته در این باره چیزهایی خوانده و شنیده بودم، اما هیچ وقت روی آن دقیق نشده بودم. شکر خدا، در این ماه رمضان، خواندن این کتاب بهانه‌ای شد تا بتوانم از زوایای مختلفی به آن نگاه کنم. کتاب رویکرد عرفانی دارد و درک (یا پذیرش) خیلی از مطالبش برایم دشوار بود و هست. در آن از تفاوت خدای فیلسوفان و پیامبران، تفاوت رابطهٔ «علت و معلول» با رابطهٔ «سوال و اجابت» صحبت شده. دعا را هدف و نه وسیله معرفی می‌کند. به ضرورت دعا و کارکرد تربیتی آن، و نقشی که برای روح دارد می‌پردازد. تاثیر دعا در سرنوشت و ارتباط آن با قضا و قدر را بررسی می‌کند. در مورد معنای گناه و توبه، ارتباط خوف و رجا و شجاعت، و برخی از دیگر واژه‌های رایج در ادبیات دینی بحث بحث می‌کند. یکی از مفاهیمی که در کتاب به آن اشاره شده و من قبلا در موردش نشنیده بودم، مفهوم بداء بود. به این معنی که اراده خدا قابل تغییر است. در کتاب به نقل از شهید مطهری آمده که:

آیا علم خدا تغییرپذیر است؟ آیا حکم خدا قابل نقض است؟ آیا دانی می‌تواند در عالی اثر بگذارد؟ جواب همه این‌ها مثبت است. بلی؛ علم خدا تغییرپذیر است. یعنی خدا علم قابل تغییر هم دارد. حکم خدا قابل نقض است. یعنی خدا حکم قابل نقض هم دارد. بلی، دانی می‌تواند در عالی اثر بگذارد. نظام سفلی و مخصوصا اراده و خواست و عمل انسان بلکه اختصاصا اراده و خواست و عمل انسان می‌تواند عالم علوی را تکان بدهد و سبب تغییراتی در آن بشود؛ و این عالی ترین شکل تسلط انسان بر سرنوشت است.

گمان می‌کنم تا کنون در حال پرستش خدای دیگری بوده‌ام. کنجکاو شدم بیشتر در مورد این مفهوم بدانم.
کتاب به ادبیات برخی دعاها می‌پردازد و از ادب آن‌ها حرف می‌زند. مطالب مطرح شده در آن بیش از این هاست. بیشتر از این اشاره تیتروار هم میسر نیست.

حالا اشکالش کجاست؟ همان طور که گفتم، رویکرد عرفانی دارد. نه آن قدر فلسفی‌ است و برای مطالبش استدلال و دلیل عقلی آورده، و نه تلاشی کرده تا ادعاهایش را با دلایل نقلی محکم کند. بیش از این که از آیات و روایات نقل کرده باشد، در آن اشعار مولوی به چشم می‌خورد. شاکله‌اش اساسا بر مبنای مثنوی است و گاهی رسما به آن استناد کرده.
به گمان من چنین رویکردی جا را برای سلیقه باز می‌گذارد و ادبیات، بستر متقنی برای بنا کردن اندیشه نیست.

در مجموع برای منی که ندرتا به خواندن برخی از دعاها می‌پرداختم که درکی ازشان نداشتم، کمک کرد تا کمی در مورد معنا و جایگاه دعا فکر کنم.


نظر دهید.