وبلاگِ خوشی : کتاب | تفکر، سریع و کند

خیلی طول کشید تا این کتاب رو بخونم. اون رو موازی با دروس مربوط به خطاهای شناختیِ دوره تصمیم‌گیری متمم جلو می‌بردم. خوندن اون درس‌ها، و نظرات زیرشون و تلاش برای انجام تمرینات، ارتباطم رو با کتاب عمیق‌تر کرد.

با خوندن کتاب، کل بشریت از چشمم افتاد! ما خیلی موجودات ساده‌ای هستیم و «منطقی بودن» و «قضاوت بی‌طرفانه» و خیلی دیگه از صفاتی که به انسان‌ها نسبت میدن، دروغی بیش نیست. توقعم از این موجود به شدت کاهش پیدا کرد؛ قبلا زیادی خوش‌بین بودم و توقع زیادی ازش داشتم اما دیدم واقعا نمیشه انتظاری ازش داشت. فصل به فصل و آزمایش به آزمایش من بیشتر به سادگی و غیر منطقی بودن بشر پی می‌بردم.

اما همه‌ش هم بدبینی نیست. درسته که هزاران سال طول کشید، ولی بالاخره ما نسبت به این نقص‌هامون آگاه شدیم. خود این آگاهی قدم بزرگیه. اولین مرحله برای غلبه به یه چیزی، اسم گذاشتن براشه. تا وقتی نتونیم چیزی رو توصیف کنیم و در موردش صحبت کنیم، کار زیادی هم از دستمون بر نمیاد. بعد از این که فهمیدیم «خطا‌های شناختی» وجود دارن، کم کم ابزارهایی برای مقابله باهاشون ساختیم.

خطاهای شناختی در مورد تصمیمات احساسی یا گول خوردن یا احمقانه رفتار کردن تو زمان خستگی و عصبانیت نیست. این خطاها تو سیستم فکر کردنمونه. یعنی وقتی که ما فکر می‌کنیم داریم منطقی رفتار می‌کنیم بروز پیدا می‌کنن. ربطی هم به آموزش و سطح افراد نداره. یعنی حتی پزشکانی که در مقام تصمیم‌گیری در مورد روش درمان افراد بودن هم بسته به این که سوال چطوری مطرح بشه، جوابشون متفاوت بوده. یعنی یه درمان رو اگه تو دوتا بروشور مختلف بهشون بدیم، ممکنه یکیش رو به اون یکی ترجیح بدن. اونا پزشکن و دارن اون زمان کارشون رو می‌کنن. محتوای بروشورها هم عین واقعیته و دروغ و کلکی توش نیست، فقط تو یکی درصد موفقیت گفته شده و تو اون یکی درصد شکست. اما همین روی تصمیم این پزشکا تاثیر میذاره! تقصیر پزشکا نیست، همه‌مون همینیم.

اون خاصیتی که توی این خطاها بیشتر از همه ذهنم رو به خودش مشغول کرده، اینه که ما نسبت بهشون کوریم. یعنی حتی اون استاد دانشگاهی که خودش در مورد این خطاها تحقیق انجام داده هم، هم‌چنان بهشون دچاره. آگاه شدن از وجود اونا، ما رو در برابرشون حفظ نمی‌کنه. اما همین که ما نقص‌های ذهنمون رو بدونیم، بهتر می‌تونیم ازش استفاده کنیم و سر به زنگاه‌ها بیشتر حواسمون رو جمع کنیم و با احتیاط قدم برداریم. یا به عبارتی:

از ابزارهایی که ما ازشون کمک می‌گیریم تا به این خطاها غلبه کنیم، میشه به ثبت خاطرات، آمار و الگوریتم‌های ساده اشاره کرد. (البته کتاب در مورد اینا نیست و بیشتر به معرفی خطاها با استناد به آزمایش‌های علمی می‌پردازه و سعی می‌کنه تا با معرفی دو سیستم توی فکر ما، مدلی برای توجیه و بررسی این خطاها معرفی کنه؛ که بیانش این جا فایده‌ای نداره. برای درک درستش باید کتاب خونده بشه.) ما وقتی به گذشته فکر می‌کنیم، شرایطی که توش تصمیم گرفتیم رو درست به خاطر نمیاریم؛ خاطراتمون خود به خود تحریف میشن و اطلاعاتی که بعدا کسب کردیم رو هم در نظر می‌گیریم. اگه قبل از هر تصمیم مهم، شرایط و گزینه‌ها رو ثبت کنیم و چند خطی برای خودمون بنویسیم که چرا فلان گزینه رو انتخاب کردیم، بعدا مرور این یادداشت‌ها خیلی راه‌گشاست. (نمی‌دونم این توی کتاب بود یا نه. اما می‌دونم که توی دروس متمم گفته شده بود.) برتری آمار ها به پیش‌گویی‌های ما هم مدت‌هاست که اثبات شده. اونا با دقت بیشتری می‌تونن احتمال موفقیت یا شکست یه روش رو پیش‌بینی کنن. شهود ما درک درستی از آمار نداره و باید یاد بگیریم که بتونیم به اعداد روی کاغذ اعتماد کنیم، حتی اگه یه حسی بهمون میگه موردِ ما،‌ یه مورد استثناست! توی «فصل شهود در برابر فرمول» هم از فرمول‌ها و الگوریتم‌های ساده‌ای میگه که عملکردشون از متخصصین بهتره. مثلا یه فرم ساده شاید بهتر از یه متخصص بتونه یه نیروی مناسب برای استخدام رو تشخیص بده. درسته، ما خوشمون نمیاد که این رو باور کنیم. ما دوست نداریم یه کاغذ رو مفیدتر از یه انسان با تجربه حساب کنیم و فکر می‌کنیم این طوری زیادی شرایط رو ساده کردیم. اما آمار چیز دیگه‌ای میگه. این که آدما تونستن نقص‌هاشون رو بشناسن و چنین ابزارهایی رو هم برای مقابله باهاشون بسازن و به کار بگیرنشون، من رو یکمی نسبت به آینده امیدوار می‌کنه.

البته که مطالب کتاب خیلی بیشتر از ایناست. خیلی از خطاها رو مدل می‌کنه و سعی می‌کنه کمی ریشه یابی‌شون بکنه. به این می‌پردازه که این خطاها اصلا چرا وجود دارن و فایده‌شون چیه. در مورد این که کجا میشه به شهود متخصصین اعتماد کرد صحبت می‌کنه. پر از آزمایش‌های جالب و خجالت‌آوره! زیرآب، خیلی از تفکراتی که ما نسبت به خودمون داریم رو می‌زنه. و خیلی چیزای دیگه. امیدوارم بتونم به زودی بازهم برم سراغش.


نظر دهید.