اگه برای فهمیدن معنای تعصب به واژهنامه نگاه کنیم، با این معانی مواجه میشیم: از چیزی سخت جانبداری کردن. حمیت، عصبیت. سخت گیری.
توی این واژه، عصبیت هست؛ یعنی کنار نیومدن با نظر دیگران و بروزش به صورتی عصبی. من فکر میکنم هر کسی که به اندازهٔ کافی موضعش نسبت به یه چیزی روشن باشه و توان و قصد بروز موضعش رو داشته باشه، اگه به اندازهٔ کافی تحت فشار قرار بگیره، میتونه تعصب از خودش نشون بده. اگه فردی در مورد هیچ چیزی و در هیچ شرایطی تعصب نداره، احتمالا اصلا موضعی نداشته و تحت فشار نظرش رو تغییر داده.
البته که بعضیا بهتر بلدن مواضع روشن خودشون رو بیان کنن و حتی تعصبشون رو بروز بدن. به طوری که خیلی هم متمدنانه به نظر برسه. و بایدم این طور باشه. اما این دلیل نمیشه که بگیم اون شخص متعصب نیست.
ریشهٔ تعصب به نظر من یه فرایند ذهنیِ ضروریه. به هر تعصبی اگه چند لایه عمیقتر نگاه کنیم، مستقل از موضوع، به الگوی مشابهی میشه رسید. تعصب اونجاییه که فرد مطمئن شده نظرش درسته. چه جوریش مهم نیست. مهم اینه که اونقدری اطمینان داره، که درصد اشتباه کردنش رو برابر صفر میگیره. صفر مطلق. تو بحثای علمی معمولا گزارههای یقینی نداریم. اگه ادعایی میخواد بشه، یه «طبق مشاهدات» یا «بر اساس آخرین دستآوردهای علمی» قبلش میاد. این یعنی که احتمال غلط بودن اون گزاره رو در نظر میگیرن. این کلیدیترین ویژگی علم و روش علمیه. علم در برابر آزمایشهای جدید متواضعه. درسته که خود علم متواضعه، اما دانشمند متواضع خیلی نداریم و خارج از فضای علمی معمولا جوری گزارههای علمی رو میگن انگار که وحی منزله و غیر از این امکان نداره باشه. تا وقتی که ما یه درصدی، هر چند خیلی خیلی کوچیک، برای اشتباه کردنمون در نظر بگیریم، تعصب شکل نمیگیره. وقتی با حرف یا تجربهای مواجه میشیم که ممکنه نظرمون رو نقص کنه، منطقی برخورد میکنیم و میبینیم این تناقض چطور ایجاد شده. اون حرف جدید غلطه یا نظر قبلی ما غلط بوده.
به طور کلی یکی از مشخصههای تعصب این است که نسبت به استدلال، تحربه و مثالهای نقض نفوذ ناپذیر است.
تعصب وقتی شکل میگیره که ما در مورد موضوعی، دیوار میکشیم در مقابل هر احتمالی که نظر ما رو نقض کنه. تعصب با این تعریف عامتر، دیگه لازم نیست حتما نژادی یا مذهبی باشه. دلایل مختلفی میتونه پشتش باشه، مثل جایی که دیدن احتمالاتِ دیگه، به ضرر ما باشه. ما نمیخوایم قبول کنیم آدمی که اوردیم تو شرکت دستش کجه. همهٔ اخبار دیگه رو در قالب حسودی و زیرآبزنی نادیده میگیریم. این دیوار لازم نیست حتما درونی باشه؛ تعصب میتونه وقتی شکل بگیره که ما فقط سراغ یه سری کتاب و پادکست و حرف همسو با نظرات قبلیمون بریم. وقتی تصمیم میگیریم اخبار رو از کانالهای مشخصی دنبال کنیم و غیر از اون رو دروغ محض بدونیم. وقتی ارتباطمون رو با آدمهایی که موضعشون فرق میکنه، قطع میکنیم. رسانه به راحتی میتونه ذهن ما رو از فکر کردن به احتمالاتِ دیگه منحرف کنه. ممکنه حتی به فکر من خطور نکنه که خریدن چیزای جدید حال منو بهتر نمیکنه و چیزی که بهش نیاز دارم، یه لباس یا گوشی یا ماشین بهتر نیست.
اما توان پردازشی ما محدوده. ما نمیتونیم همهٔ احتمالات رو در عالم در نظر بگیریم و همهٔ شواهد رو بررسی کنیم. از یه جا به بعد تصمیم میگیریم که برخی گزارهها رو یقینی بگیریم و توان پردازشیِ محدودمون رو بذاریم روی مسائلی که به نظرمون مهمترن. «اگه زندگی من یه فیلم باشه چی؟» «اگه زمین صاف باشه چی؟» «اگه... ؟»
احتمالات، بینهایتن و ما عمرمون به شدت کوتاهه. ما مجبوریم که احتمال بعضی چیزها رو بعد از یه جایی، صفر در نظر بگیریم و دیگه گزارههای مخالف باهاش رو بررسی هم نکنیم. کسی که میخواد در مورد هیچ چیزی تعصب نداشته باشه، و هر حرف و نظری رو ارزیابی کنه، نمیتونه قدم از قدم برداره و تو احتمالات بیپایان غرق میشه.
احتمالا خیلی از افراد موضعشون نسبت به خدا همینه. اون تعریفی که بعضی از فلاسفه از خدا دارن رو نه میشه اثبات کرد و نه رد. یه نفر یا در شک دائم میمونه و موضع روشنی نخواهد داشت، یا متعصبانه قبول میکنه که خدا هست یا نیست و دیگه نظرات مخالف رو نمیشنوه.
وقتی وارد «موزهٔ مدارا» در لسآنجلس میشوید، در اتاقی قرار میگیرید که عکسها یا فیلمهایی از افراد مختلف نشانتان میدهند تا تشخیص دهید که تاب تحمل کدام گروه از مردم را ندارید. به موردهای آشنای زیادی در این زمینه برمیخورید (سیاهپوستان، زنان، یهودیان، همجنسگرایان)، اما موردهای ناآشناتری مثل کوتاهقدها، چاقها، موطلاییها، معلولان و ... نیز به چشمتان میخورد. فیلمی ویدئویی درباره انواع و اقسام تعصبات و غرضورزیها نشانتان میدهند تا قانعتان کنند که هیچکس از قضاوت تبعیضآمیز بری نیست و هر کس دست کم از برخی افراد خوشش نمیآید. بعد، از شما دعوت میکنند تا وارد خود موزه شوید که دو در دارد: روی یکی از درها نوشته «متعصبان» و روی دیگری نوشته «غیر متعصبان». در دوم همیشه قفل است تا اگر کسی حتی پس از طی آن مراحل اولیه همچنان خودش را غیرمتعصب دانست، در این جا دیگر کاملا متوجه امر بشود.
این که یکی میگه «من در مورد هیچ چیزی تعصب ندارم»، دو تا معنی میتونه داشته باشه. یکی این که کلا موضع روشنی نداره و هر موقع بسته به شرایط میتونه نظرش رو تغییر بده؛ یا این که نتونسته بفهمه تعصبش در مورد چیه.
خب حالا که راه گریزی از تعصب نیست چه کنیم؟ بیخیالش بشیم؟
به نظر من یه رویکرد مفید در مواجهه با تعصب، به جای تلاش برای متعصب نبودن، اینه که آدم بدونه در چه مواردی تعصب داره. اگه لیستی از تعصباتمون داشته باشیم، خیلی کمک کنندهس. مثلا پیشنهاد میکنم هیچ وقت در مورد مسائلی که تعصب دارید وارد بحث نشید. اون بحث به شما کمک نخواهد کرد. همچنین اگه فهمیدیم موضوع برای طرف مقابل تعصبیه، باز هم میتونیم بحث رو تموم کنیم. این لیست کمک میکنه در عمل با مدارای بیشتری برخورد کنیم. تعصب روی آدما نصب شده و قابل حذف هم نیست. اگه نیازی به کشتن طرف مقابل نیست، سعی کنیم تعصبش رو نادیده بگیریم و از موضوع عبور کنیم.
*نقل قول ها از کتاب «کیبود کیبود؟» هست.