یکی از (بسیار) رفتارهای زشت من، نیش زدنه. تیکه انداختن و آزار کلامی. نه جوری که حاوی فحش و بیادبی لفظی باشه، اما معناش گزندهس. شاید یه زمانی، قبل از این که پا به بزرگسالی بذارم، این رو جزو تواناییهام محسوب میکردم (!) اما الان بهش افتخار نمیکنم و سعی میکنم که کمترش کنم.
داشتم به این رفتارم فکر میکردم؛ که معمولا چه زمانی رخ میده؟ قبلش چه حسی دارم؟ بلافاصله بعدش چطور؟ چی میشه که اون لحظه نمیتونم جلوش رو بگیرم؟ معمولا طرف مقابل مرتکب چه خبطی شده؟ اون روز چه حالی داشتم و ... . سوالایی که بهم کمک کنه بهتر این رفتارم رو ببینم.
و متوجه یه نکتهٔ جالب شدم. عمدهٔ قربانیهای من، از افرادیان که دوستشون دارم.
بله! من افرادی که ازشون بدم میاد رو نادیده میگیریم، ممکنه زیر لب یه فحشی هم نسارشون کنم، اما نیش و کنایهم رو حرومشون نمیکنم. گزندهترین حرفهایی که از دهن من خارج شده، خطاب به عزیزترین افراد زندگیم و نزدیکترین دوستانم بوده. این در عین این که ناراحت کنندهس، اما برای خودم جالب توجهه.
در حال فکر کردن به ریشههای این یافتهٔ جدید بودم که یه بُعد سادیستیک و درعین حال ناشناختهٔ شخصیتم شروع کرد به توجیح کردنش. من حتی تو بچگی هم از دیدن زجر کشیدن موجودات دیگه بیزار بودم، حالا چطور دارم یه منطقی تو این کار میبینم؟
شاید دلیل پشت این رفتار تو بعضی از موارد اینه که من میخوام یه اثری رو طرف مقابل بذارم. یه جوری توجهش رو جلب کنم. نمیدونم شما هم با افرادی که دوستاشون یا بچهها رو گاز میگیرن مواجه شدید یا نه. طبق مشاهدات من این سندروم تو خانمها شایعتره. اون گاز قطعا از روی محبته. ولی چرا؟
من حس میکنم ناز کردن و بوسیدن یه کار گذرا و سطحی شده. همه بچه رو ناز میکنن. بعدشم هیچ اثری ازش نمیمونه. اون قدری بچه نوازش میشه که شاید حتی سرش رو برنگردونه ببینه اینی که داره نازش میکنه کیه. اما گاز فرق داره. با درد، بچه به خودش میاد، حواسش جمع میشه. میفهمه یه چیزی تغییر کرده. بعدشم جای گاز تا مدتی روی پوستش میمونه. البته من دچار این سندروم (به طور فیزیکی) نیستم و تا قبل از این درکی نداشتم که چرا این کار رو میکنن.
حالا حس میکنم نیش زدن منم از همین جنسه. اون قدری تعارف تو ادبیات ما زیاده که من با هیچ لفظ محبتآمیزی نمیتونم یه تکون تو طرف مقابلم ایجاد کنم. روزی ۱۰۰ نفر ازش تشکر میکنن، «عاشقشن» و «قربونش میرن». من دیگه بالاتر از اینا چی میتونم بگم؟ ناز و نوازشِ کلامی به قدری زیاد شده که ما نسبت بهش بیحس شدیم. همینه که من برای تحریکِ حسگرهای طرف مقابل، مجبورم یه گاز ریز ازش بگیرم. یه گاز که تا مدتی جاش باقی خواهد بود.
البته که این اتفاق خودآگاه نمیافته؛ این جزوی از خلق و خوی منه.
یا شایدم اینا صرفا توجیهات من برای ادامه دادن به این رفتار زشتمه.
خب این حرفا چه ربطی به شما داره؟ هیچی. اینا رو برای خودم نوشتم. از اون جایی که خوانندههای این جا (احتمالا) از خوانندههای دفترچه شخصیم کمتره، گفتم این جا بنویسمشون.